تا حالا کابوس دیدین؟!
راهی میدونین که بشه جلوی کابوس دیدن رو گرفت؟؟
خب در واقع من امروز خواب بودم و کابوس های بشدت بدی دیدم.
خیلی خیلی واقعی به نظر میومدن و من واقعا حس میکردم اون اتفاق افتاده...
کل خوابم به گریه گذشت...
بیاین یکم حرف بزنیم من این داستانو یادم بره...
گاهی تصادف از چند قدمیات رد میشود، با یک بوقِ ممتد که صدایش تا مدتها توی گوشات زنگ میزند. سایهاش آنقدر سنگین است طوری که حتّی وقتی ازت گذشته، مدام به رخدادش فکر میکنی. به این که اگر به هم رسیده بودید، در همین لحظه، همین چند ثانیه و چند دقیقهای که از گذشتناش گذشته است و هنوز سالم اما کمی مبهوت روی موتورت نشستهای و آهستهتر از قبل میرانی، ممکن بود کجا باشی. میشد با سروصورتِ خونی دراز کشیده باشی وسطِ خیابان و آفتابی که مستق
کابوس ها همیشه تاریک و سیاه هستند و ما را به همراه خودشان در اعماقشان غرق می کنند هرچه بیشتر دست و پا می زنیم بیشتر غرق می شویم و هنگامی که به پایان خود می رسند و ما را در ساحل رها می کنند سینه مان خالی از خاطرات تلخ و دردناک کابوس ها می شود ! همچون غرق شده ای که نجات یافته است و آب شور دریا را خارج می کند !....
سویا دختری است که بدست نامزدش که طمع ثروت و قدرت او را دارد کشته می شود و پس از تناسخ خود را در سالیان پیش زنده می یابد !
زمان به سرعت در گذ
12/11/1397
17:41
پ ن: دلم واسه کافه ی امیر لک زده، همون کافه ی روبروی دانشگاهِ آزاد. به خونمون و دانشگاهمون (دولتی) نیز نزدیک بود و دنج و تاریک. هوا هم که همیشه سرد...
پ ن 2: یه لحظه عمیقاً یاد روزِ آخر افتادم و دلم تنگ شد :) برای زندگیِ اونجا.
کاش فردا که از خواب بیدار بشم یه نفس راحت بکشم و با خودم بگم:
"عجب کابوسی بود"
خوبه که فیلم ، اونم از نوع تخیلی نمیبینم،اون چرت و پرت ها چی بود اخه؟
ویروس،قرنطینه،تعطیلی بازار،پر شدن بیمارستان ها،مرگ و میر،گورهاى جمعی ،اهک،وضعیت قرمز،بسته شدن راه ها،بسته شدن مرزها،بسته نشدن احرام،قرنطینه نکردن قم،هواپیمایی ماهان.جانفشانی پرستارا و پزشکها بدون امکانات.به جان هم انداختنِ مردم؛شیوع ،اپیدمی،بی خبری،انتظار،انتظار،اسفندِ سوت و کور.اسفندِ
دیگر دلتنگی را نمیشناسمیک روز بیدار شدم..و همه چهره ام را دیدند.. یک مُشت دلتنگیمی دیدنددوباره خوابیدمو من دیگر نشنیدم که چه گفتدلتنگی را باید خُفت!تا بیدار شوی..بعدش..بفهمی کابوس بود..دلتنگی حجمش اندازه ی یک خواب است..نه..یک کابوس..مثل اینکه هرشب کابوس ببینی و در خواب راه بروی..در دلتنگی خیلی معیارها مشخص میشود..مثل عشق..که وقتی بیدار شدی ..هم..آن..کابوس..ادامه..دارد....ولی دیگر دلتنگی را نمیشناسم..به یُمنِ عشقی که هنوز بخاطر می آورم!ای کاش..پس از..ای
امروز دومینمان بود
ریزشِ نزدیک بِ حداکثری داشتیم؛ فقط من ماندم و رِ
بالا و پائین ولنجک را گز کردیم چون هوا برای رفتن بِ وعده گاهِ روزِ اول بیش از حد آلوده بود.
دستِ آخر هم بعد از پشت در های مسجدِ بزرگِ منطقه ماندن راهمان را کشیدیم و رفتیم کنجِ یکی از پارک های بزرگِ حوالی
خودش را بِ ظاهر ندیدیم، اما نمیتوانست خیلی دور باشد...
در ازدحام، گویی احتمالِ بِ سرِ قرار آمدنش بیشتر است!
چیزی کِ مهم است این است کِ وقتی میگوییم هر فلان روز، فلان ساعت، فلان
روز آخر که نمیدانستیم روز آخر است به بچهها گفتم نمیدانم چرا به دلم افتاده باید تند تند درسهای فارسی را جلو ببریم. بچهها خندیدند و گفتند ما از زودتر تمام شدن همه درسها استقبال میکنیم.
روز آخر که نمیدانستیم روز آخر است، بعد از مدرسه رفتم حرم، دلم میخواست فلافل بخرم، به رفقایم که زنگ زدم گفتند ما ناهار داریم، فلافل نخر.
به حرم که رسیدم، دور ضریح خلوت بود اما نمیدانم چرا با خودم گفتم از دور سلام بدهم بهتر است. _فکر میکنم این دو واق
هر روزی که در آن موقعیّتی وجود داشته باشد که انسان بتواند به صفای نفسِ خود، به نورانیّتِ دلِ خود بپردازد، آن روز، روزِ مغتنم و روزِ عید است. ما برای آبادیِ دنیا همهی تلاشمان را باید به کار ببریم و در این تردیدی نیست امّا برای آبادیِ دل هم باید تلاش کنیم؛ دلمان را باید آباد کنیم. با دلِ آباد است که میتوان دنیای خوب آفرید؛ دل اگر آباد نبود، دل اگر چرکین بود، دل اگر سیاه و گنهکار بود، تکنولوژی را ممکن است جلو ببرد، و فنّاوری به وضعی که امروز ر
از خواب پریدم و چشم های بدون عینکم رو بادومی کردم تا بفهمم ساعت چنده. باورم نمیشد ساعت چهاره! نمیدونستم بهش میخورد چند باشه اما چهار نمیخورد! به مغزم فشار اوردم و با دلیل و برهان این فرضیه ک ساعت چهار نیست رو رد کردم! بعدش تلاش کردم که به خاطر بیارم ناهار چی خوردم! و خوب قبول کردم که ساعت چهاره!
یادم نیست از ساعت چند خوابیدم اما این خواب بی صاحاب اندازه ی یه عمر ازم انرژی گرفته بود! انگاری 10 ساله دارم کابوس میبینم! کابوس های من مدل خودمن! تمام ت
رویا... کابوس... کابوس... رویاکاش چیزی این وسط تغییر میکرد
کاش هیچ وقت بیدار نمیشدم
وقتی هم که بیدار میشدم مرده بودم کامل
کاش از سکوتم میخواندی
چه حرف ها که سالها نهفته داشتم
و عاقبت خواهم مرد...
حتما دور از تو
حتما تنهای تنهای تنها
باور کن حرف مسخره ای نیست...
من متوجه زیباییهای جهان نمیشوم. احتمالا دلیل اصلیاش آن باشد که زیادی تا کنه واقعیتهای وجودی زندگی پیش میروم. من از این دست دوستداران فلسفه هم نیستم که در باب چگونگی حرکت جهان فلسفه ببافم و یا پیرو نظریات قدما شوم. مسالهی من، جهان، و زندگی بسیار بنیادیتر از آن است که بتوانم روی قلههای زمثبتاندیشی و زیبا نگریستن به جهان و وقایع بایستم. مسالهی من مواجهه و کنار آمدن با انسان فانی و تنها است. مرگ و تنهایی دو مسالهی مهم و همیشگی م
نه بهتره که حرف بزنم. اصلا مگه چقدر به زندهموندن اطمینان داریم که حرفهامون رو بخوریم و حرف نزنیم،هان؟
میخواستم بگم هرشب کابوس میبینم، بعد سرچ کردم دیدم کابوس به چیزهای وحشتناکتری اطلاق میشه. من هرشب دارم خواب بد میبینم. خوابهایی که وقتی بیدار میشم هم کیفیت زندگیم رو تحت تاثیر میذاره. لابد شما هم میبینید. مگه میشه شما خواب بد نبینید؟ مگه میشه شماها نگران از دست دادن نباشید؟ از دست دادن خودتون و همهی عزیزانتون. من میترسم. ص
بدنم توان بلند شدن ندارد
در هیاهوی باد که
بی رحمانه مانند شلاق
بر بدنم فرود می آید
و با موهای مثل شبم
در هوا می رقصد
قلبم نمی تپد و
دستانم سرد است
چشمان بی روحم
ماتِ درختی است
که با تکبر چشمانم
را آینه کرده است
ابر های سیه
آسمان شب را
تاریک تر کرده است
و در این سیاهی شب
کوها بر پیکر سردم
سایه انداخته اند
چشمان پر التماسم
به ماه خیره است
که مرا در آغوش گیرد
و صدای کلاغ ها
کابوس را برایم
جهنم کرده است
کابوس های شبانه یکی از موضوعاتی است که ممکن است همه ی افراد در زندگی بار ها با انها درگیر شده باشنداما اگر شما نیز دچار این مشکل هستید نگران نباشید ما راه حل هایی برای شما در نظر گرفته ایم تا بتوانید دلایلاین کابوس های شبانه را بدانید و با انها مقابله کنید .
دلایل عمده ی کابوس های شبانه چیست ؟
ما در این متن قصد داریم تا عمده ترین دلایل این کابوس ها را بیان کنیم و این موضوع صرفا به این معنی نیستکه تمامی دلایل کابوس هایی که شب ها میبینید به این چ
چند شبه دوباره دارم کابوس میبینم.کابوس فرار و آزار جنسی و تجاوز روانی.همون خواب های همیشگی که فقط چند وقت دست از سرت برمیدارن و دوباره برمیگردن.ایضا وسواس های فکری قشنگم هم برگشتن.اضطراب دارم و نمیدونم چه موقع قراره تو این جهان به عنوان یک زن احساس امنیت کنم.
وقتی مردم؟
پ ن:دیروز(27 آذر) تو تقویم ایرانی روز جهان عاری از خشونت و افراطی گری بود.خنده داره،نه؟
امروز را ۵ نفری رفتیم؛ سین، رِ، میم، زِ، و خودم.
رفتیم نشستیم روی کوه های مشرف بِ شهرِ غبار گرفته یمان.
در جوارِ پنج تن از شاهدانِ پاکِ زمین،
روزِ اولِ اجتماع مان بود،
شروعِ قرارِ درماندگیِ دستِ جمعی مان!
چهار شنبه ها می باید می رفتیم اما این هفته استثناعن سه شنبه را بِ سوگ نشستیم،
از قرارمان بِ این ور قلبم فشرده شده است و روحم سنگینی می کند!
نور از چشم هایم رفته؛ انگار کِ غروبِ یخ زده ی جمعه باشد .
امروز خودش نیامد !
دیشب را تا بامداد بیدار بو
بچگیام یه کابوس داشتم. هر شب میاومد سراغم. میترسیدم ازش. یه شب با گریه رفتم پیش مامانم. براش کابوسم رو تعریف کردم. گفت این دفعه که اومد توی خوابت بهش بگو "برو گم شو از خوابم". فرداش وقتی کابوس تکرار شد بهش گفتم "برو گم شو از خوابم".. رفت گم شد!
کاش توی واقعیت هم میشد به بعضی فکرها و نگرانیها گفت "برو گم شو" و بعد واقعا بره! شایدم شد..
بدنم توان بلند شدن ندارد
در هیاهوی باد که
بی رحمانه مانند شلاق
بر بدنم فرود می آید
و با موهای مثل شبم
در هوا می رقصد
قلبم نمی تپد و
دستانم سرد است
چشمان بی روحم
ماتِ درختی است
که با تکبر چشمانم
را آینه کرده است
ابر های سیه
آسمان شب را
تاریک تر کرده است
و در این سیاهی شب
کوها بر پیکر سردم
سایه انداخته اند
چشمان پر التماسم
به ماه خیره است
که مرا در آغوش گیرد
و صدای کلاغ ها
کابوس را برایم
جهنم کرده است
یکتا فاطمی
از تبعات یک رابطه ی غلط
و تجربه ی خیانت اینکه
بعد گذشت یک سال و چند ماه خواب میبینی که با همون ادم اون تجربه ی تلخ تکرار میشه برات
وقتی ک از خواب میپری میبینی انقد پاهات محکم نگه داشتی ک ماهیچه های پات گرفته و چند روز بعد هم حتی همون گرفتگی هست
بعضی وقت ها هرچند ناخواسته ولی کابوس های زندگی رو تجربه میکنیم
چیزایی که یک روز برات کابوس بودن
الان عادی داری باهاش زندگی میکنی:)
منفعت شد گور دنیای جدید
اینچنین وضعی جهان هرگز ندید
روزِ روشن قتل و غارت میکنند
باج خواهی های شیطان شد شدید
خادمان مسلمین از قاتلان
آسمان لو داد شرّ و مکر و کید
در تمام عالم ایران مستقل
بر مواضع مانده محکم چون حدید
گشته اند همدست هم بر ضدّ او
نام حق ناحق بلرزاند چو بید
اربعین پیغام باهم بودن است
کربلا اوجی که باید رفت و دید .
#احمد_یزدانی
#کربلا
#اربعین
#بین_الحرمین
.
این یک هفته برای من هفت سال گذشت، هر شب کابوس میدیدم، به حول و با عرق سرد از خواب میپریدم مدتی غلت میزدم و به زور چشمام رو میبستم تا دوباره خوابم ببره اما باز کابوس. سختیش این بود که هیچکس نباید از حالم خبردار میشد. بنابراین باید ظاهرم و کارام کاملا عادی می بود. چقدر سخته درونت آشوب باشه اما بخندی و هرکس پرسید خوبی؟ بگی خوبم.
حالا بعد از یک هفته دلشورهام بیشتر شد. امیدوارم خیر باشه.
اسم یه کتاب قصهی معروفِ زمان کودکیمون بود. یه تراژدی دردناک. شما هم اونو داشتید؟
جزء به جزء با تموم نقاشیاش عین روزِ روشن یادمه. اینقدر موقع خوندنش ناراحت میشدم که دلم میخواست بپرم توی قصه و اون دختر عوضیه رو یه کتک اساسی بزمم؛ بعدم به اون آقای شاهراده بگم چطور اینقدر خر بودی :)) بعدم اون دختر مظلوم رو بغل کنم و یه دل سیر برای همهی بغضاش گریه کنم...
میخواستم ببینم توی همین روزا، کسی از شما با درشکهی زیباش قصد نداره بره شهر؟ اگ
بازگشتِ تو خوب است، امّا، دیگر اسمی از آن زن نیاور!
هر زنی بود فرقی ندارد، بعد از این اسمی اصلاّ نیاور!
گرچه خورشیدِ بیآسمانم، میتوانم درخشان بمانم
هی نگو اسم معشوقهات را! ماه در روزِ روشن نیاور!
من فقط دوستت دارم و بس؛ خواهشی هم ندارم جز این که:
ماجراهای بیقیدیات را، گوشهی حُرمتِ من نیاور!
اینهمه گل که دیدی و چیدی، شک ندارم که حتماً شنیدی:
عطرِ مریم فقط ماندگار است؛ بیخودی لاله سوسن نیاور
یوسفِ بیملاقاتیِ من! - گرچه با دستهای
شاملو، آخر افق روشن میگه:
و من آن روز را انتظار میکشم. حتی روزی که دیگر نباشم.
منم همین رو توی دلم تکرار میکنم. صبر میکنم که به نهایت برسم. جایی که بدونی و بفهمی. جایی که دوباره احساس کنی. جایی که این کابوس تموم بشه. زیر لب به خودم میگم هیچچیزی ابدی نیست. شاید ما آخرش رو ندونیم، شاید آخرش رو نبینیم اما تموم میشه و من آن روز را انتظار میکشم. حتی اگر نباشم.
پانویس:
چند کلمه ای های مسخره ای هستن. به بزرگی خودتون ببخشید.
متن آهنگ ای وای حمید هیراد
یه چالِ روی گونه ، دو ابروی کمونت
دلم رو میکِشونه ، روزِ وصالمونه
آره روزِ وصالمونه
عشقی که بینمونه ، آره مالِ هر دومونه
میگذره این زمونه ، عشقِ فقط میمونه
عشقِ فقط میمونه
ای وای ای وایِ من ، دلبر زیبایِ من
ادامه مطلب
باور کن مرا ، واقعیت رویای من و تو نیست شاید کابوس زمستان باشد که بهار شد واقعیت ،دستان بی مهر رستم به سیستان است واقعیت،اسارت اجباری گیسوان یک زن در اما و ای کاش هاست واقعیت شاید خدایی ایست که در این حوالی ایست بر دیوار های شهر نامش با سیاهی خط می خورد واقعیت،قلب تپنده نوجوانی ایست که خشمش بر آسفالت ،خونین جان داد و اما رویا چیست با ما غریبه است شاید افق حقی ایست که باید سر می زد شاید آزادی می بود که باید نقش جان می شد شاید فریاد بی صدا ش
هر چی بیشتر به پاییز نزدیک میشیم، بیشتر دلم واسه ناکجا تنگ میشه.
هر روز بیشتر از روزِ قبل.
و هر روز بیشتر از روزِ قبل روی ناخودآگاهی که ازش بی اطلاعم تاثیر میزاره.
دو سه شبه خوابِ اون شهرِ عجیب و سرماشو خیابونای غریبشو کافههای دوستداشتنیشو میبینم.
و هر از گاهی هم با سجاد میشینیم و یکی دو ساعت از اون روزا حرف میزنیم، و میشه ساعت 6 صبح و یک ساعت هم تو جام غلت میزنم و فکرِ روزهای رفته و بعدشم یه خوابِ به درد نخور.
ای بابا.
این شهرِ گُه آخر روح
سه شب است که نمیتوانم درست و حسابی بخوابم. خوانده بودم که وقتی خوابت نمیبرد، در خواب کس دیگری بیداری. یعنی رفتهای در خواب یک بندهخدایی.کابوس یا رویایش شدهای.
سه شب است که کابوس یا رویای کسی شدهام.
دلم میخواهد که این سه شب در خواب تو بیدار بوده باشم.
دقیقتر بگویم دلم میخواهد این سه شب را رویای تو بوده باشم.
مثلا با یک لبخند در خوابت بر بالینت بیدار بودهام و تو را نوازش میکردهام.
یا مثلا کنارت بیدار نشسته بودهام و یک ق
دیگه نمیتونم تحملشون کنم، واقعا نمیتونم. دارم عقل نداشتهم رو از دست میدم.
+دیشب بعد از مدتها یه کابوس دیدم. از خواب پریدم. نه با جیغ و داد، این اتفاق هیچوقت نیفتاده. اما از خواب پریدم.
کابوس میدیدم، اما ترسناک نبودن، غمانگیز بودن. باعث میشدن بعدش گریهم بگیره، یا تا چند روز ذهنم درگیرشون باشه. اما این دیشبیه ترسناک بود، خیلی ترسناک.
فقط میدونم که دیگه حاضر نیستم تنها سوار آسانسور بشم.
+حس میکنم خیلی به یه اتفاقی نزدیکم.خودمو توی رویای اتفاق افتادنش تصور میکنم.اما میترسم.تو زندگیم هربار حس کردم شاید بشه نشده.الان بیشتر از همیشه ترس نشدنش توی وجودمه...
+یه چیزایی رو حس کردم.و حالا گیج تر از گیجم.نمیدونم چی قراره بشه...
+شبا زیاد کابوس میبینم.صبحا با حال بد بیدار میشم و به حدی خستم و چشمام به حدی درد میکنه که باید کلی بازم بخوابم تا جبران شه.دلیل این حجم از کابوس که یهویی به خوابهای هرروزم اضافه شدنو نمیفهمم...
+آرومتر از همیشه شدم
نشسته بودم تو تاریکی اتاق،برعکس همه شبا،حتی نور مهتاب هم نبود که اتاقو روشن کنه.نور گوشی نمیزاشت دور و برم رو ببینم اما حس میکردم یکی دیگه هم تو اتاق هست،اونم درست شبی که توی خونه تنها بودم!نفسم تند شده بود.گوشیو خاموش کردم...در کمد لباسا آروم باز شد،تو همون تاریکی هم میتونستم لبخند عریض و چشمهای درشت و براقی که بهم خیره شده بودن رو ببینم.از ترس سر جام خشک شدم.آماده خیز برداشتن به سمت در شدم که فهمید و خیز برداشت سمتم.از ارتفاع بلندی افتادم رو
دیشب توی کابوس گذشت.
کابوس تکرار و کابوس توجیه و کابوس گشتن پی دلیل.
توی کابوسم به یک
عالم شیوهی مختلف نابود شدم. توی کابوسم با هم بودیم و بعدش دیگر نبودیم. توی
کابوسم سعی کردم بفهمم چه شد که ناگهان قصه ناتمام به سر آمد. توی این کابوس مقابل
سه هیولای در ظاهر انسان ایستادم، تکتک ماهیتشان را فاش کردم تا به ظاهر کریه
خودشان برگردند و مقابل نیشخندهایشان سنگچهره ماندم.
توی کابوس آن دیگری
را دلیل دانستم. توی کابوس هیولایی ساختم از او که بیا و بب
باید به آهنگی که برام فرستاده بود گوش می کردم و لذت می بردم، عشق می کردم از این همه دوستی و دوست داشتن های از راه دور و مقاوم در برابر زمان. باید از فیلمی که تازه به دستم رسیده بود لذت می بردم یا شامِ نیمه آماده ای که مزه اش از همه ی غذاهای نیمه آماده ی اینجا بهتره! باید از خواب نیمه شب لذت می بردم، حتی از بیمارستان رفتن ها ی نیمه شب سعی در خندیدن و خندوندن مریضی که غم عزاداری رهاش نمی کنه! باید از هوای نیمه شب لذت می بردم، از نم بارون، از خواب ِ ی
یکی از همکارام میگفت دلم میخواد یکی بیدارم کنه و وقتی چشمامو باز میکنم ببینم همه اینا خواب بوده . چه روزای کابوس واری به ما میگذره . هرروز پر شده از خبرای بد . میشنوی که فلانی حالش بده ، فلان دکتر اینتوبه شد ، فلان همکار مرد ... مثل یه کابوس تاریک و وهم الود میمونه . امروز حکم حقوقی جدیدمو دیدم که حقوقم زیاد شده، نمیدونستم باید خوشحال باشم؟باید برنامه بچینم که با این پول چیکار کنم ؟ خوشحالیم دو دقیقه بیشتر طول نکشید، بعد دوباره حل شدم تو غم این
بازی موبایلی و ایرانی کابوس دشمن
بازی موبایلی و ایرانی «کابوس دشمن» یک بازی اکشن تیراندازی باکیفیت است که مخاطب را در لبای و جایگاه مدافعان حرم و امنیت ایران قرار میدهد.به گزارش روابط عمومی بنیاد ملی بازیهای رایانهای، این بازی مدتی است به صورت دیجیتالی منتشر شده و در مدتی کوتاه مخاطبان بسیاری را جذب خود کرده است.در بازی «کابوس دشمن» میتوان از بین هشت شخصیت که هرکدام توانایی و سلاح خاص خود را دارند یکی را انتخاب کرده و حتی میتوان ق
شب مزخرفی داشتم کابوس تمام ترس های زندگیم رو دیدم! این ذهن تب دار لامصب حتی یه دونه شونم جا نذاشته بود ...
بدترینش این بود که با ذوق نشسته بودم سر یه کلاس.احساس میکردم که روز اول دانشگاست! یه نگاه که مینداختم قیافه ی بچه ها برام آشنا بود!یه لحظه شک کردم ولی ازونجایی که تو کلاس پسر هم داشتیم با خودم گفتم دانشگاهه! ایول ! قبول شدم! اما...اما یهو در باز شد و معلم شیمی مون آقای "ن" اومد و شروع کرد به درس دادن ... خدای من .... من هنوز پشت کنکورم...این چندمین با
مثل همه ی روزای دیگه نبود
ساعتم زنگ نخورد ، خودم اگه میخواستم شاید تا ۱۱ می خوابیدم ولی بوی نم که از لا به لای درز پنجره میومد نشونی بارون ناخونده بود که دلم می خواست برم ببینم به قول سارا از اون بارونایی نبود که خوش حالت کنه ، تنها بودن توی خونه حس آرامشو دو چندان می کرد هر چند شب قبلش کابوس ناخود آگاهم بوی آرامش نمی داد ولی وقتی با اون قیافه ی نا آشنا توی آینه بر خوردم و یه آب به سر و صورتم پاشیدم و زیر شیر جوشو روشن کردم تا تنها و تنها خوش حا
شب تلخ برای من بللخره صبح شد ،شبی که برای اولین بار دمنوش واسه بی قراری هام مرهم نبود ،و نصف قرص آرام بخش شد بهونه خوابم .
شب تلخی که گریه های زیادش ،منو به دکتر کشوند .
شب تلخی که کاش مثل کابوس بود.
شب تلخی که شاید بشه نقطه شروع جدید واسه من ولی در حال حاضر دوست دارم دیروز پاک بشه از ذهنم.
خواستم وبلاگم حذف کنم ،شاید اینکارا انجام بدم ،ولی نخواستم بی خبر برم ...
شایدم ناراحتیم ته نشین بشه و روزای آتی باعث بشه حذف نکنم...
ولی اگه اومدین و
کی میدونه آدما باید چند بار دلتنگ یه چیز بشن تا فراموش کنن؟
به اندازه کلِ دونه های اناری که جلوم بود غصه خوردم ، و چقدر بد شد امروز که اینجوری تموم شد...!
از شنبه منتظرِ امروز بودم ، ولی بدترین روزِ هفته شد...!و کاش یکم شرایط فرق داشت...! یکم...!
چند روز است که هر شب کابوس میبینم. کابوسهای عجیب و غریب و شلوغ و درهمام دوباره برگشتهاند. چند شب پیش آدمبدهی خوابم مادرم بود. هیچ چیز ترسناکتر از این نیست که آدمبدهی داستانِ کابوست مادرت باشد. البته شاید این برای منی که این اواخر از هر آشنا و غریبهای ضربه خوردهام خیلی عجیب به نظر نرسد.
دیشب خواب تو را میدیدم. میپرسی چطور ممکن است خواب آدم نادیده را دید؟ نمیدانم. اما مکانیزم دیدن خواب آدم نادیده _اگر برایت سؤال است_ این طو
قاعدتن بعد از نمازِ صبح کِ خوابت نَبَرد باید بنشینی دعا بخوانی یا قرآن تلاوت کنی تا از سفره ی پهن شده ی روزی خورده نانی برای روزِ پیشِ رو عایدت شود؛
امروز سحر را اما نشستم بِ گوش دادنِ سازِ تهمورسِ پور ناظری؛
چشم هایت را کِ ببندی در پشت پلک هایت می بینی کِ در لا بِ لای صدای بالِ فرشتگان کِ از دامانشان نقره می پاشند سحر هنگام بر روی سرِ گنجشک های ذکر گو، صدای ساز تمامِ ذراتِ عالم را بِ رقص در آورده است، رقصی سِحر آمیز و نیمه روشن...!و هنگامی کِ
کلمه هایم در مرز خواب و بیداری معلق مانده اند. مثل زمان هایی که کابوس می بینیم و همه چیز به حالت عجیبی در می آید، احساس می کنم حروف این کلمات از هم جدا می شوند، پراکنده می شوند و دور می شوند. شاید حتی به اندازه ی سال های نوری از من فاصله بگیرند. تازگی ها بود که خودم را دست تماشای آسمان شب سپرده بودم. همه جا تاریک بود. حتی تصویری از حضور خودم نداشتم. بالای سرم اما روشن روشن بود. شهاب ها از این سوی گنبد آسمان به آن سو کشیده می شدند و از خودم می پرسیدم:
امشبی که خانهی موسی بن جعفر روشن است
آسمان عرش هم چندین برابر روشن است
بضعهی طاهاست این مولود شیرین و ملیح
که به یُمنِ مَقدمش چشم پیمبر روشن است
جلوه فرموده علی دوم از آل علی
بیگمان امشب دل اولادِ حیدر روشن است
چشم ظاهر را ببند و چشم باطن باز کن
تا ببینی پهنهی گیتی سراسر روشن است
نورباران است صحن از همت خدام او
اینحرم اینروزها یک جور دیگر روشن است
چشمهای زائران را خوش نوازش میکند
چونچراغ گنبدش با نور کوثر روشن است
در قیاس
باید به بعضی ها گفت که لطفا و خواهشا کارها و رفتارهای خودتون رو به روشن فکری نسبت ندید.باید به این بعضی ها گفت که ارزش این کلمه رو پایین نیارید لطفا.اول یاد بگیر روشن فکر یعنی چی،یاد بگیر چه طور باید روشن فکر بود بعد بگو من روشن فکرم.بعد این صفت ارزشمند رو به خودت نسبت بده.
چشمهام را بسته بودم. ترومایِ بیپدر دستهاش را محکم فشار داده بود به گلویم. گلویم شور شده بود. نوکِ بینیم تیر کشیده بود و خون پاشیده بود کفِ اتاق. خالییم، مثلِ خالی بودن اتاقِ نورانی و سفید و لاینتهایِ خوابهای تکراریم توی شیشسالگی و پانزدهسال بعدترش. خالیم و دراز به دراز افتادهم کفِ اتاق. خلا محض و مزخرف، تمام آنچه است که میبینم. اتاقی سفید. سفیدِ سفید، مثلِ برفِ دستنخوردهی دشت. بیدارم و کابوس میبینم. نبودنها را دیده
من یک رگ بی خیالی دارم که محدود زمان هایی می آید سراغم؛ روزهای مهم، روزهایی که تصمیم توی اون روز سرنوشت سازه دعا دعا میکنم که روزِ رگ بی خیالی م نباشد که بخواهم بدون فکر، بدون در نظر گرفتن تمام تلاش هایم تسلیم شوم و بکشم زیر همه چیز و از آینده اش نترسم.
کلمه هایم در مرز خواب و بیداری معلق مانده اند. مثل زمان هایی که کابوس می بینیم و همه چیز به حالت عجیبی در می آید، احساس می کنم حروف این کلمات از هم جدا می شوند، پراکنده می شوند و دور می شوند. شاید حتی به اندازه ی سال های نوری از من فاصله بگیرند. تازگی ها بود که خودم را دست تماشای آسمان شب سپرده بودم. همه جا تاریک بود. حتی تصویری از حضور خودم نداشتم. بالای سرم اما روشن روشن بود. شهاب ها از این سوی گنبد آسمان به آن سو کشیده می شدند و از خودم می پرسیدم:
امروز روزِ رشت بود. رشت رو به چند دلیل دوست دارم. مهمترین اتفاقهای مهمترین دوران زندگیم (یعنی دوران دانشجویی) توی این شهر برام رخ داد. آشنایی با آدمهای مهمی که هنوز هم آدمهای مهم زندگیماند تو کافههای این شهر اتفاق افتاد. عشق، نفرت، خنده، اشک و حسهای متنوع و متناقضی رو توی این شهر تجربه کردم. و گمان کنم هیچ شهری توی ایران نتونه جاش رو بگیره. هیچ شهری نیست که بوی کباب و ماهی و بارون و دریا و هزار عطر دیگه رو یجا داشته باشه. چنین شه
در آن نقطه که دیگر انسانی برای دلبستن و اصلا دلی برای بستن باقی نمانده شروع میکنی به پناه بردن به اشیاء،گیاهی را فرزند خود میگماری و برای گوشی قدیمی ات که در ناخوداگاهت حکم یار را دارد اشک ها میریزی،هدفونت که مشکل پیدا میکند حس میکنی یکی از اندام های حیاتی ات را از دست داده ای،در چشم های صندلی مقابلت زل میزنی و سعی میکنی بغضت را پنهان کنی چون تو اجازه نداری پیش روی دیگران اشک بریزی،شروع میکنی داستان های هیچگاه نگفته ات را برای بار هزارم مرو
1- مشکل روشن نشدن گوشی.
1- اگر گوشی با (نگه داشتن دکمه روشن خاموش روشن نشد).
2- باید (دکمه روشن و خاموش و دو دکمه ی کم و زیاد کردن صدا) را باید باهم نگه داشته تا گوشی روشن شود.
2- چگونه بر روی گوشی رمز بزاریم.1- اول میرویم به (تنظیمات گوشی).2- بعد به (صفحه ی قفل) گوشی میرویم.3- سپس وارد نوع (قفل صفحه گوشی) میشویم.4- (نوع رمز )خود را انتخاب میکنیم.
دستهامو گرفت ، اصرار داشت برم خونشون ، مامان مخالف بود ، دلش میخواست زودتر برگردیم ، به قدم زدن ادامه دادیم ، هچی میگذشت هوا ابری تر میشد ، اما حالِ دلم خوب بود ! صدا مردم بلند شد ، هر کی از یه سمت میدوید تا خودش رو به 2 تا کوچه بالاتر برسونه ، یک تصادف کرده بود ، فقط شرح ماجرا رو شنیدم ،دلم لرزید ... یکی از انتهای خیابان اومد سمتمون اسم کسی رو که تصادف کرده بود رو گفت ، بی اختیار گریه کردم من اون آدم رو فقط یک بار تو زندگیم دیده بودم اما این خبر باع
چند روز است که هر شب کابوس میبینم. کابوسهای عجیب و غریب و شلوغ و درهمام دوباره برگشتهاند. از آدمی شبیه من که توی مغزش مدام میان نیمکرهی چپ و راست دعواست بعید نیست که این به هم ریختگی از جایی مثل ناخودآگاه بیرون بزند. چند شب پیش آدمبدهی خوابم مادرم بود. هیچ چیز ترسناکتر از این نیست که آدمبدهی داستانِ کابوست مادرت باشد. البته شاید این برای منی که این اواخر از هر آشنا و غریبهای ضربه خوردهام خیلی عجیب به نظر نرسد.
دیشب خواب ت
✍ مرحومِ حق شناس این چله را از آیت الله بروجردی آموخته بود و میگفت هر کس چله را با آداب و شرایطش انجام دهد استجابتِ دعایش رد خور ندارد. البته اگر مواظبت بر ترکِ گناه نباشد، هیچ تضمینی برای اثرگذاریِ چله وجود ندارد.
➕ حتی اگر حاجت، به خیر و صلاحمان نباشد به شکلی ما را متوجه خواهند کرد و با این وجود اگر اصرار بر حاجت داشته باشیم، حاجتمان را خواهند داد اما امکان دارد عوارضِ ماورائی به همراه داشته باشد.
روشِ چله1. الله اکبر (صد بار)2. قرائتِ لعن + س
امروز از همان روزهاست. یکی از نیمه شب هایی که از پس ِ دو سه ساعت خوابیدن پلک باز می شود و دیگر بسته نمی شود. صبحم وسط تاریکی و کابوس شروع شد. خوبی اش این است که بار اولم نیست، بد اما اینکه آخرین هم نخواهد بود. کابوس؟
اوایل دنبال علتش میگشتم. فکر می کردم به اندازه کافی خسته نیستم وگرنه باید مثل جنازه شوم در رخت خواب. اما این هم نبود. وسط شب های قبر هم بی خواب شده ام و آن دیگر بدتر از بد. با تن و ذهنی آش و لاش باید بیداری را هم تحمل کنم. پس واقعیت چیست؟
حلول ماه مبارک رمضان،مبااااااااارک
ختمِ سوره ی حمد جهتِ دفعِ بلا و دشمن ، و رسیدن به حاجات و خواسته ها .
از روزِ شنبه ( اوّلِ ماهِ مبـارک رمضان ) به این ترتیب شروع کنید :
۱- شنبه 70 بار
۲- یکشنبه 60 بار
۳- دوشنبه 50 بار
۴-سه شنبه 40 بار
۵- چهارشنبه 30 بار
۶- پنج شنبه 20 بار
۷- روز جمعه 10 بار
حاجت روا ان شاالله....
شب های روشن ... در دنیا صورت پدیده ای است فیزیکی، که تابستان در نواحی شمالی کره ی خاکی پیش می آید و علت آن زیادی عرض جغرافیایی این مرزهاست و باعث می شود که شب تا صبح هوا مثل آغاز غروب روشن بماند. این پدیده را در بعضی زبان های اروپایی « شب سفید» می خوانند و منظور از آن، به تعبیری دیگر ـ البته در این زبانها ـ شب بی خوابی هم هست.
سخن مترجم(سروش حبیبی) در شروع داستان کوتاه شبهای روشن، داستایفسکی
رمان : کابوس تاریک
نویسنده : صبا رستگار
ژانر : عاشقانه ، هیجانی ، ترسناک
تعداد صفحات : ۱۶۵
فرمت :APK-PDF-EPUB
خلاصه رمان کابوس تاریک :رمانمون در مورد دخترِ کنجکاوی به نام آلیسِ…که یه شب از خونه میره بیرون ولی چیزایی می بینه که نباید و مسیر زندگیش به کل عوض میشه.
بخشی از صفحه اول رمان کابوس تاریک :زل زده بودم به در تراس اتاقم که باز گذاشته بودم و آروم آروم موهای بلند و طلاییمو شونه میکردم فردا یکشنبه بود و میتونستم امشب بزنم بیرون و فردا راحت بخوابم
خوش اومدی به دنیا نفس من..
فرشته کوچولوی بهشتی..
یه ماه زودتر زمینی شدی
و حالا دو روزِ کنارت عشق میکنیم..
هنوز باورم نمیشه میتونم بغلت کنم.. نگاهت کنم..
زندگی منی..
زهراسادات قشنگم..
لحظه لحظه خداروشکر میکنم که تا اینجا هوامونو حسابی داشته..
دوستت دارم.. قد تموم دنیا..
.
به تاریخ تولدت چهارشنبه.هفده.بهمن.نودوهفت.
دانلود آهنگ میثم ابراهیمی روشن کن
هم اکنون شنونده موزیک جدید و فوق العاده ی * روشن کن * با صدای زیبای هنرمند محبوب و مشهور , میثم ابراهیمی باشید.
دانلود آهنگ میثم ابراهیمی به همراه متن, پخش آنلاین و بهترین کیفیت (کیفیت اصلی) از رسانه مدیاک
Download new song by Meysam Ebrahimi called Roshan Kon With online playback , text and the best quality in mediac
متن ترانه میثم ابراهیمی به نام روشن کن
روشن کن شمع هارو بیا برام جمع کن من خرابو بیا رومو کم کندیگه به هر حال من پررو میخوامتتو قلبت یه ریزه برا
دلم روزهای روشن میخواد؛ حدودا ۴ ماه داشتم آب و نسکافه رو با نی میخوردم، اون اوایل هم هر چیزی رو با شیر مخلوط میکردم و این میشد صبحونه من مثلا. بعد از ۴ ماه که این کابوس تموم شد، حالا دو روزه که دوره جدیدی شروع شده و من حس بویایی و چشاییم رو کاملا از دست دادم. یه بار نوشته بودم که شما اگه پیتزا رو هم با نی بخورید، هیچ وقت سیر نمیشید؛ حالا بذارید به تجربیاتم در این خصوص این رو هم اضافه کنم که شما اگه مزهی غذایی رو متوجه نشید، نه تنها لذ
دانش آموز هم نیستیم یه سنجاق سری گل سری چیزی بهمون بدن واسه اینکه اسممون فاطمه ست...
ولادت حضرت فاطمه مباااارک
روز مامانای مهربونتون مبارک :)
روز مامانایی که پیشمون نیستن ، مامان بزرگ ها ، روحشون شاد:)))
روزِت مبارک شومارِ عزیزم انشالله تنت همیشه سلامت باشه :) اقلیماا❤
روزِ بانوان مهربان هم مبارک:))))
خدا بحق حضرت فاطمه عاقبت هممون رو بخیر کنه :)
خسته ام، خیلی..
.
.
.
" فردا سراغ من، بیایک روزِ، زیبا سراغ من، بیا
امروز از هم گسستم اگهبال و پر شکستم وبه پرتگاه غم رسیده گامهای من"
.
.
.
«دست میزنمپا میزنمدل رو به دریا میزنمگاهی به پسگاهی به پیشگاهی هم درجا میزنم"
.
.
.
" آدم بدون غم، نمیشهراه بی پیچوخم، نمیشهآرزوی کم، نداریمآرزو که کم، نمیشه"
عشق هم راز غریبی ست در این ظلمت شب
مرگ غمناک شکوفهز تگرگ،
خواهش کاهن یک معبد دوراز کلیسای همان نزدیکی!
دزد راوحشت از بیداری!
بیمِ ماریاز آلودگی طعمه به سم
روزِ وارونه که شب را ماند !
به کجا می رسدمخواب و خیال؟
به کجا می بردم دزد دریایی وجدان هرشب؟!
به کجا می کِشدم ؟!خوابِ آلودهِ به سنگینی سرب
آفرین باد به گلدسته مسجد که مرا کرد بیدارزخواب غم دوشین غریب
#پروین_اسحاقی
جهت خواندن اشعارم به این آدرس سر بزنید parvin58.blog.ir
من مطمئنم
یه روز میاد
که هیچکس از رفتن پیش مشاور و روانشناس خجالت نمی کشه،
هیچکس بخاطر مراجعه به تراپیست ”دیوونه” و ”روانی” خطاب نمیشه،
هیچ کس سفره دلشو پیش صغری خانوم و اصغر آقا و سکینه خانوم باز نمیکنه تا راهکارهایی که به کار خودشون هم نیومده، به خوردش بدن.
من مطمئنم
یه روز میاد
که کسی به رواندرمانگر نمیگه ”دکترِ دیوونه ها”
کسی یواشکی نمیره مشاوره
کسی نمیگه ”روانشناسا از همه دیوونه ترن” یا ”من خودم یه پا روانشناس و روانکاوم”
م
پیام فرستاده واسه همیشه داره میره ، میره جایی که آسمونش وقتی شبِ من آسمون بالا سرم روزِ، میره جایی که هیچ وقت نمیبینمش ،هیچ وقت ...
خواستم بگم میشه نری؟؟ خواستم بگم من و باقی دوستات
به دَرَک ،تو که عاشق مامانت بودی اون چی لعنتی ...
ولی نگفتم فقط آرزوی موفقیتت واسش کردم.
دلم گرفته:(
یادداشت شماره ۱۱
دختر که باشی;
درسته که همیشه
دلت
به وجودِ یه مرد قرصه!
که اگه نباشه;
تصمیم های زندگیت با شک و شبهه پیش میره!
پدرکه نباشه
نگهبون که نباشه
یابهتربگم دلت که قرص نباشه
ممکنه اشتباه بری راهو;درست!
پدرکه نباشه امنیتِ خونه نیست;درست!
ولی همیشه خدا یه روزی یه جایی
یه مرد جاش برات جایگزین میکنه
که باز دلت قرص بمونه!
که اون مرد میتونه برادرت باشه
یا حتی همسرت!
ولی مادر که نباشه
هیچکس نیست که براش ناز کنی
و برات فدا بشه...
مادر که نباشه
هیچکس نیست که براش
میانِ آدم و ابلیس جو ازل سے چھڑا
وہ معرکہ ہے ابھی تک زمیں پر برپا
ہر ایک دور میں حق والے جان دیتے رہے
ہر ایک دور میں حق خوں سے سرخرو ٹھہرا
ڈٹے رہے سر میدانِ حق نبی لیکن
یہ جنگ پہنچی سرِ کربلا تو راز کھلا
نشانِ ہمت و صبر و رضا ہے نام حسین
مقاومت کا ہے مظہر زمینِ کرب و بلا
زمینِ کرب و بلا ہے، زمین عالم کی
ہر ایک روز ہے مانند روزِ عاشورا
ادامه مطلب
میانِ آدم و ابلیس جو ازل سے چھڑا
وہ معرکہ ہے ابھی تک زمیں پر برپا
ہر ایک دور میں حق والے جان دیتے رہے
ہر ایک دور میں حق خوں سے سرخرو ٹھہرا
ڈٹے رہے سر میدانِ حق نبی لیکن
یہ جنگ پہنچی سرِ کربلا تو راز کھلا
نشانِ ہمت و صبر و رضا ہے نام حسین
مقاومت کا ہے مظہر زمینِ کرب و بلا
زمینِ کرب و بلا ہے، زمین عالم کی
ہر ایک روز ہے مانند روزِ عاشورا
ادامه مطلب
روح الله حجازی دانلود فیلم روشن محصول 1399, دانلود فیلم روشن روح الله حجازی با لینک مستقیم رایگان کامل کم حجم کیفیت بالا عالی بلوری 4k, دانلود فیلم سینمایی ایرانی روشن روح الله حجازی جدید بدون تگ آرم تبلیغاتی و نیاز به خرید اشتراک ویژه روح الله حجازی
ادامه مطلب
پارسال بعد از امتحان ارتقا رفتیم شهربازی، خیلی وقت بود نرفته بودم و سوار یک وسیله شدم که اسمشو نمی دونم چی بود ولی وقتی رفتیم اون بالا یادم اومد من ترس از ارتفاع دارم داشتم سکته می کردم و چشمامو بسته بودم و فقط به زهرا می گفتم کی تموم میشه .... انقدر اومد و رفت تا تموم شد. سال دو رزیدنتی عین همون وسیله بود روزا میومد و می رفت و من کرخت از یه عالمه کار و درس فقط امروز رو انتظار می کشیدم ... هفته هایی که بیش از دوتا سمینار داشتیم، اضافه شدن استرس و هی
سیستم خوابم به هم ریخته، ساعت یک به سختی خوابم میبره و
با یک بار بیدار شدن وسط خواب، نهایتا ساعت سه بیدار میشم که دیگه خواب رو برای
امروز ادامه ندم. روزِ سختی خواهد بود، بنابراین باز هم سراغ اسلحهی دوران
دبیرستان میرم؛ چایقهوه. اتاق تاریکه و بچهها خواب، پس بیش از یک لیترش رو توی فلاسک میریزم
تا حین تماشای فیلمهای المپیاد توی راهرو مشغول نوشیدنش باشم. فیلم سوم تموم میشه،
سرم رو بالا میآرم و شوکه میشم. رنگِ سیاهِ آسمون
بعد ازاون کابوس وحشتناکی که دیشب دیدم وازخواب
پریدم بدنم میلرزید،عمیقا دلم خواست پ میبود تا
بغلش میکردم واونم قول میداد هیچ اتفاقی نمیقته
تنها کسی که حس امنیت بهم میده درحال حاضر وهوامو
دارع اونه...
خواب دیدم سین در بدر دنبال پیداکردن من بود،رفته بود
کردستان روگشته بود و دوتادختر رو هم بدبخت کرده بود
ودراخر اومداین سمت کشور وپیغام داد پیدات میکنم و
میگف اول دستاتوقطع میکنم تاهیچکسو جزمن بغل نکنی وچشاتم
کور میکنم تااخرین نفری که میبینی
هوا سرده . سوز نداره ولی سرده آسمون آبیه آبی نفتی ؟ تیره نیست ابر ها سفید اند مثل وقت هایی که قراره برف بیاد و شب روشن تر میشه . شب روشن میشه . شب روشن میشه . یک هواپیما همین الان رد شد . ستاره ها بین ابر ها می درخشند فرهاد مهراد می خواند ، از آنکه خیال خوبی ها درمان بدی ها نیست بلکه صد چندان بر زشتی آنها می افزاید .
دوشبه زود میخوابم ساعت ده اما خوابای اشفته میبینم ساعت دو و پنج بیدار میشم چقدر سخته پنج وقتی بلند میشی کلی سرحال باشی حالا که فکرشو میکنم من فقط دارم فرار میکنم از کابوس از ...
دلم براخودم تنگه نه هیچ کس دیگه ی دیروز خواب باباجون دیدم خدا بیامزردش هیییی...
در این مقاله به مطالبی از جمله لیزر سفید کننده پوست به چه صورت است؟ روشن سازی پوست ، لیزر روشن کننده پوست ، تاثیر لیزر در روشن شدن پوست و موارد دیگر می پردازیم. داشتن پوستی سالم ، بی عیب و نقص و رویایی از زمان های قدیم آرزوی زنان و حتی مردان در سراسر جهان است و امرزه این رویا با کمک و توانایی لیزر محقق شده است.
ادامه مطلب
من میرم رو تخت و چراغا رو خاموش میکنم. خوابم نمی بره اما باید سعی کنم. گمونم یه روزی این کابوس ها متوقف میشن و من بازپخش اونا رو بیشتر و بیشتر و بیش تر متوقف میکنم. اما میدونم که الان شب درازی رو پیش رو دارم و باید فردا صبح زود تر بیدار شم و یه قطالر بگیرم.
-دختری در قطار
بسم الله الرحمن الرحیم-نظریات شخصی است- روشن کردن فندک –گاز فندک-2 اگر با چوب کبریت درداخل کردن - فندک گازی لوله بلند روشن نشود که قبلا گفته شده است – بشرط ان که گاز کاوی داشته باشد بایک شعله کبریت که داخل لوله کنید ویا با شعله فندک دیگر چند ثانیه نگه دارید انهم روشن میشود-
میدونی، وحشت دارم از این که یه روزی یه جایی برم که تو نباشی. بداخلاقیام رو نگاه نکن، بلد نیستم نشون بدم که چهقدر دوستت دارم و شاید اینه یکی از اصلیترین دلایلی که همسنام، رفتنیاشون، ریز رفتنشون رو هم مشخص کردهن و من وقتی ازم میپرسن، میگم نمیدونم. حالا ببینم چی میشه، حالا شاید بعدا.
پ.ن: سرچ میکند: how to show your mom you love her
از وقتی فهمیدم جلسات هماهنگی و بارش فکری و بحث و گفتگومون جزو حساب کتابهای حقوقی و درآمدی قرار نمیگیره کلا انگیزه شرکت در جلسات رو از دست دادهم!
میدونم از خلوص نیت به دوره، ولی آخه خداوکیلی بدون هییییچگونه منفعت مادی و معنوی، چطوری باید خودم رو راضی کنم که بعد از یک روزِ فوق سخت در خانه تکانی و در شرایطی که هنوز آشپزخونهم رو هواست و یه عالمه کارِ فوقِ ضروری باقی مونده، در آخرین صبحِ غیرِ تعطیل سال پاشم برم جلسه که پیک نوروزی و مشقِ عید دری
روزهای سرد افسردهکنندهاند. چون مجبورت میکنند به درون خودت برگردی، یک گوشه کِز کنی و تنها باشی.
از روزهای سرد متنفرم. از تمام روزهای سردی که اتفاقات دشوار زندگیم توشون افتاده متنفرم. از امروز.
× لطفاً دعا کنید برای مادرم.
دو روز پیش هشت صدمین روزِ آسمانم بود. آسمانی که در گوشه گوشهیِ وجودش خاطراتم ریشه کرده است. آسمانی که شده است تکهای از وجودم. آسمانی که همیشه رنگش آبی فیروزهایست. آسمانی که خیالش در عالمم پهن شده است.
آسمان من همیشه جایِ قدمهایِ رفقایی چون شماست. هیچ وقت به پاک کردن یا رها کردنش فکر هم نکردهام ؛ تهِ تهش من میمانم و خیالِ آبیِ آسمانم.
اما حالا که مناسبت جور است ، دوست دارم کمی بیشتر بدانم که:
نگارندۀ آسمان را چه جور شخصیتی میبینید؟
«
وقت بیدارباش بود؛ مثل همیشه، ساعت پنج صبح، چکشی را بر باریکهای از آهن که بیرون ساختمان فرماندهی اردوگاه آویزان بود، میکوبیدند. طنین پیاپی زنگ از ورای جام پنجرهها که دو بند انگشت یخ روی آنها را پوشانیده بود، به زحمت شنیده میشد و بیدرنگ فرو میمرد. بیرون هوا سرد بود و نگهبان کوبیدن چکش را زیاد طول نداد.
صدا بند آمد. پشت پنجرهها هوا به سیاهی قیر بود، درست به همان سیاهی نیمهشب که شوخوف از خواب بیدار شده بود تا به آبریزگاه برود. اما حا
واقعا متنفرم
واقعا
از همه چیز،نمیتوانم بگو اِلّا فلان چیز.
همه به مثابه کل هستی
دلم میخواهد بخوابم و خواب نفرت انگیز خودم را ببینم.
از چهار بعد از ظهر تا همین لحظه یک بند Creep از ردیوهد را گوش کردم.
باورم شده است که بسیار نفرت انگیزم.که بسیار بد و کثیفم
من همه این کابوس هارا دوست دارم.به اندازه همه چیز
معرفی سنگ های روشن طلایی و زرد از گروه سیل استون silestone
معرفی سنگ های روشن طلایی و زرد از گروه سیل استون silestone با توجه به فروش گسترده آنها اهمیت بالایی دارد.
همگی میدانیم که ما ایرانی ها چقدر به رنگ های گرم علاقه داریم.
از طرفی هم رنگ های روشن سنگ آشپزخانه به روشن شدن فضای داخلی و بزرگتر نشان دادن آشپزخانه کمک میکند.
استفاده از سنگ های سیل استون silestone طلایی و زرد بسیار پرکاربرد و پرطرفدار است.
خواب عمیق بعد از ظهرم همراه بود با کابوس پسرک دانشجوی پزشکی آفتاب مهتاب ندیده ی همسایه. نمیتونم درک کنم چرا انقدری ذهنم رو مشغول کرده که حالا تو خوابمم میاد! نه تا به حال دیدمش و نه تا به حال حتی صداش رو شنیدم و تنها آثاری که ازش دیدم یه جفت دمپایی ابی پشت در خونه شه و یه روپوش پزشکی سفید اتو شده که پشت پنجره ی ماشینش آویزون شده.
البته نمیشه اسمش رو گذاشت کابوس. فقط اندکی اعصاب خورد کن بود.
نکته عجیبش هم اینجا بود که پسرک نه صورت داشت ک و نه صدا تو
نکاتی بسیار مهم درباره نگهداری خودرو ۱-ماهی یک بار کولر خودرو را به مدت چند دقیقه جهت مخلوط شدن گاز با روغن مخصوص آن و جلوگیری از فاسد شدن آن روشن نمایید.
۲-در هنگام روشن بودن خودرو از باز کردن کابل باتری خودداری کنید.
۳-با روشن شدن چراغ استپ،خودرو را متوقف نموده با نمایندگی تماس بگیرید.
۴-با روشن شدن چراغ انژکتور،خودرو را خاموش نموده و بسط باتری را چند ثانیه جدا نموده و سپس اتصال دهید اگر چراغ خاموش.....
ادامه در
http://ravankaransanat.ir/category/we
دلم میخواهد دوباره به مسیر دو سال پیش برگردم
این بار اشتباهات گذشته را تکرار نخواهم کرد
خدایا مرا بازگردان به جایی که بودم
این کابوس های شبانه مرا رها نمی کنند من کار نیمه تمامی دارم که اگر تمام نشود بسان خوره تمام مرا خواهد خورد
خدایا نوری در قلبم هست که می گوید من به آنجا بر خواهم گشت تا کارم تمام شود
می شود که بشود
من میرم رو تخت و چراغا رو خاموش میکنم. خوابم نمی بره اما باید سعی کنم. گمونم یه روزی این کابوس ها متوقف میشن و من بازپخش اونا رو بیشتر و بیشتر و بیش تر متوقف میکنم. اما میدونم که الان شب درازی رو پیش رو دارم و باید فردا صبح زود تر بیدار شم و یه قطار بگیرم.
-دختری در قطار
بسم الله الرحمن الرحیم
تا ب حال ب غاسق اذا وقب فکر کردی؟؟
روزی ک مردم درحال یادگیری بودن افکار داشت روشن روشن ترمیشد عده ای فکرشان روشن شد اما همه نه!
افکار خاموش بودند و بعضی نیمه روشن!
آن ۲ گروه غافل از این که خطر در کمین هست عده ای در حال خوش گذرانی پ عده ای دیگه درحال تفکر و عمل بودند تنها روشن فکران بودند که از این خطر با خبر بودند اما چجوری باید به بقیه میگفتن !
کسایی که نه دل میداند نه گوش!
یکی از آنها گفت: وای برآنها که غافلند از خطر پیش رو
آیا کسانی که در خواب مرده اند ، احتمال دارد به دلیل دیدن خواب ترسناک بوده باشد ؟
کسانی که مشکل قلبی دارند ممکن است به دلیل دیدن خواب وحشتناک ، سکته کرده و بمیرند ؟
تا کنون هیچ آزمایش قابل استنادی در این مورد انجام نشده است و مشخص نیست که تعدادی از کسانی که در خواب مرده اند ممکن است به دلیل دیدن خواب ترسناک مرده باشند یا نه .ولی انجام نشدن تحقیقات به این معنی نیست که این احتمال وجود ندارد.
آیا خواب ترسناک می تواند باعث مرگ شود ؟
گروهی از دانشمند
تظاهر کردن و لبخند زدن و با سیلی صورت رو سرخ نگه داشتن دردناکه...
سخته از درون متلاشی باشی و ظاهرت، دل بسوزونه.
کاش میشد دست خودم رو بگیرم و برگردم عقب.... برم پیش نلیِ بی تجربه و بزنم توی گوشش....یا برم به آینده و ببینم این کابوس تموم شده.
این برهه از زندگیم خیلی بد و سخت و مزخرفه...
هر روز بی حس تر و بی روح تر از قبلم و قلبم مچاله میشه از این همه دور شدن از رویاهام و هر روز من، سوگوار آرزوهای نلیِ ۱۸ ساله ام.
الان ۳ شبه مدام دارم کابوس میبینم همشم جز به جز یادمه مثلا دوشب پیش خواب دیدم با خاله کوچیکم دعوام شده زدم خونین و مالینش کردم و اونم فقط دوست داشت با حرفا رو رفتارش تحقیرم کنه عای زدمش :/
شب بعدی خواب دیدم بابام گفته برو ماشین جابه جا کن ماشین روشن کنار کوچع ول ورده بودم نمیدونم با کی داشتم حرف میزدم یهو دختر همسایه اومد سوار ماشینمون شد و حرکت کرد زد تو دیوار ماشین از دونقطه نابود شد واییییی اینقدر حرص خوردم مامانمم بودش بعد بابای دختره (هم
میان همه تاریکی و غم انگیزی این روزها، همه ی گله و شکایت های نگفته و نشنیده، سکوت اجباری، ترس از فریاد، رضایت به کم ترین ها و نفسی که فرو رفتنش عذاب جان و بر آمدنش عذاب وجدانه، ستاره ی وبلاگ هاتون یک به یک و زود به زود روشن میشه. نور ضعیفی که گرچه شب غم انگیزمون رو روشن نمیکنه ولی نشونه ی همصدایی و همدلی ای میشه که باور وجود نور رو درونمون زنده نگه میداره.
مدتی میشه که مسئول پخش پیتزا برای یک پیتزا فروشی محلی شدم. شاید یک هفته باشه، تو این یک هفته رئیسم اونقدر منو ترسونده از اینکه هیچوقت نباید پیتزاهارو برگردونم و باید هرطور شده سفارشو به مشتری برسونم. این شده برام کابوس و از اونجایی که به این کار نیاز دارم حتی مجبورم تا شب بمونم و پیتزا برسونم! امشب یک ادرس دیگه دارم. سوار موتور شدم و پیتزاهارو گذاشتم پشت موتور و به سمت ادرس رفتم. دیگه تقریبا داشتم از شهر دور میشدم اما مهم نبود تا اینکه به ادرس
نچ نچ نچ. باورم نمیشه بازم افتادم رو مود کابوس دیدن. از آخرین باری که این حالو داشتم دست کم چاهار سال میگذره. وقت ندارم براش غصه بخورم. ترجیح میدم فقط کاری رو انجام بدم که سرگرمم کنه. فکر نمیکنم وقتی که برام مونده انقدری باشه که دلم بخواد درست حسابی بشینم تار و پود روحم رو از هم جدا کنم و دهن خودمو باهاش آسفالت کنم. همینه.پینوشت: یو بِتِر لِت می بریث، مَــن!
در اینبخش بیوگرافی نفیسه روشن بازیگر مشهور سینما و تلویزیون را مرور میکنیم. نفیسه روشن از جمله بازیگران کم حاشیه ایرانی اسـت، او یکی از پرطرفدارترین ها میباشد و صفحه اینستاگرامی بـه زودی از مرز 2 میلیون فالوور عبور میکند. امروز از 0 تا 100 با نفیسه روشن و سبک زندگی او آشنا میشویم و همچنین گفتوگو ای خواندنی با وی را نیز مرور میکنیم، با بیوگرافی همراه باشید.
ادامه مطلب
در یکی از جلسات روانشناسی درباره مفاهیم خودآگاه، نیمه خودآگاه و ناخودآگاه صحبت کردیم. روانشناسم گفت یکی از راه های ابراز آنچه در ناخودآگاهمان می گذرد خواب هایمان هستند.
ترس من از پایان نامه از بداخلاقی های استاد راهنمای کارشناسی ام شروع شد که باعث شد پروژه کارشناسی ام به نقطه پایانی نرسد. در این مدت هرگاه اضطراب های شدیدی را در مورد هر پژوهشی چه مقاله های کلاسی و چه بعد از آن پایان نامه تجربه می کردم، شب ها خواب استاد کارشناسی ام را می دیدم
به افکار روی آنتن آخر شبا میگن کابوس
نه برای من شده کابوس.
دوس داشتم خواب بابی با اون شلوار مکعبیش رو ببینم. بهش بگم یه جا تو شهر بیکنی باتن برام جور کن چون من از خونه رفتن متنفرم. حاضرم به جات تا صبح هزار تا همبرگر سرخ کنم یا باهم پدر اون اختاپوس بی ریخت رو دربیاریم .با اون کلش خیلی منو یاد یه اختاپوس دیگه میندازه که بوی سیگارش داره خفم میکنه .همین عصر با پاتریک بریم شکار عروس دریایی.بعد وسطش تو از اون خنده های مسخرت کنی و دوتا دن
حسی در درونم داشتم، یاد حرف یک نفر افتادم که می گفت علت این جزا برای فلان خطا آن است که اول به صد نام خدا پشت کرده و بعد انجامش داده. حس می کردم به بعضی صفات او بی احترامی یا بی توجهی کرده ام! نمی دانم به چند تایش!
نه همتش را داشتم، نه امید، نه اصلا انقدر اهل تدبیرم! اهلش هم نبودم!
این سنگینی به این راحتی ها رفع شدنی نیست...
باید با تو بیشتر حرف می زدم... وقتی که نصفه شب بی دلیل و بی خواب آلودگی بیدار شدم فهمیدم...
اولین شبی بود که بی کابوس می گذشت...
ای سرزمین! کدام فرزندها، در کدام نسل، تو را آزاد، آباد و سربلند، با چشمانِ باور خود خواهند دید؟
ای مادرِ ما، ایران! جانِ زخمیِ تو، در کدام روزِ هفته التیام خواهد پذیرفت؟
چشمان ما به راهِ عافیت تو سفید شد؛ ای ما نثار عافیتِ تو
| محمود دولت آبادی |
هرچقدر برایت بنویسم باز هم انکارم خواهی کرد اما زیباتر از آن چشم های سیاهات، نگاه نافذت بود که هزار یادگاری بر قلب آدمی می گذارد و رویاهای مادر مرده را در آدمی زنده می کند و کابوس نبض از یاد برده را در آدمی به جریان می اندازد و با هر بار وقوعش هزاربارهتر شوق زندگی و تحمل تمام ناملایمات را در آدمی ممکن میسازد و می دانی چیست؟ در نگاه تو مردان زیادی مردهاند...
روزگار عجب مشاطه ای است ، هر روز چیز تازه ای در مسیر راهت قرار میدهد ، گاه آنقدر غیر قابل باور که تا مدت ها مات یک حقیقت تلخی و از حال خویش بی خبر چون کلافی سر در گم ، هرجا سراب میبینی ، دیوانه وار در هزار توی آرزو هایت دور خویش می گردی تا باورش کنی تومار عمرت به هم پیچیده شده و روزگار سر آمده است . زمانی از ارتفاع می هراسیدم و روزی وحشت از دریا و لحظه ای از حرم آتش و امروز از گم شدن در خویش می هراسم ، از فراموش شدن و فراموش کردن ، از به یغما رف
دوباره یک نفر آمد مرا به هم زد و رفتو سرنوشت مرا با جنون رقم زد و رفتکسی که مثل همه گفت: دوستت دارم!درست مثل همه آمد و به هم زد و رفتدرست مثل همه بیمقدمه از راه-رسید و سنگ بر آیینهی دلم زد و رفتمرا سپرد به کابوسها، به هرچه محالبه لحظههای من اینگونه رنگ غم زد و رفتکسی که برکهی آرامش مرا آشفتبه هستیام -که نبود- آتشِ عدم زد و رفتبه چشمهای سیاهش دچار کرد مراکنار رویاهایم کمی قدم زد و رفتتمام حرف من این است: آخر اینگونهچگونه میشود از ع
روزِ میلاد منست
آمدهام دست کشم
به سر و روی عرق کردهی دنیای خودم
سختمه ولی مرتب خودمو دلداری میدم میگم محیا قوی باش .. تو با این چیزا کم نمیاری .. اینا رو به جون میخری که آخرش وقتی یه آدم درجه یک شدی، کلی داستان واسه تعریف کردن داشته باشی.
من میدونم باورِ من خیلی قوی تر از اون شیش قلم قرصیه که دکتر بهم داد. من میدونم وقتی خودم بخوام رویامو بسازم، شاید روزی صدبار فکر خودکشی بزنه به سرم ولی آخرش موفق میشم.
میخوام رو پاهای خودم وایسم
من و این سگ سی
درباره این سایت